جدول جو
جدول جو

معنی کشش هکاردن - جستجوی لغت در جدول جو

کشش هکاردن
وزن کردن
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(رَ بَ تَ)
کوشش کردن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(رَ پَ رُ تَ)
پیکار کردن. نبرد کردن. جنگ کردن، کشتن. قتل کردن، ذبح کردن. (ناظم الاطباء) : با ارطیون پنجاه هزار مرد بود که از حصار بیرون آمد و با عمرو بن العاص حرب کرد و عمرو او را هزیمت کرد و بسیار کشش کرد و ارطیون به حصار بیت المقدس اندر شد. (ترجمه طبری بلعمی). در اهواز دو شهر بنا کرد یکی را ایران شابور نام کرد و دیگری را سوسن نام کرد و به شام اندر شد و آنجا کشش های بسیار کرد و غارتها. (ترجمه طبری بلعمی). دست به شمشیر بردند و بر هیچکس ابقائی ننمودند و سه شبانروز کشش کردند. چون از کار کشش بلخ فارغ شد. (جهانگشای جوینی). مستعین مفلح ترکی را بفرستاد تا کشش کرد و مال بسیار جمع کرد. (تاریخ قم ص 163). غارت می کردند و برده می بردند و کشش بسیار می کردند. (تاریخ قم ص 248)
لغت نامه دهخدا
تصویری از کشش کردن
تصویر کشش کردن
((~. کَ دَ))
پیکار کردن، نبرد کردن
فرهنگ فارسی معین
کار شگفت انگیز کردن در ورزش، تمرین کردن، قدم رو کردن سرباز
فرهنگ گویش مازندرانی
شخم زدن، کوتاه کردن، کچل کردن
فرهنگ گویش مازندرانی
فاسد کردن
فرهنگ گویش مازندرانی
روان بودن، روان شدن، جنبش داشتن
فرهنگ گویش مازندرانی
لوس کردن
فرهنگ گویش مازندرانی
نشا کردن، کاشتن برنج
فرهنگ گویش مازندرانی
شاشیدن
فرهنگ گویش مازندرانی
تنومند شدن درشت اندام شدن
فرهنگ گویش مازندرانی
کپه کردن، در یک جا جمع نمودن
فرهنگ گویش مازندرانی
سرفه کردن
فرهنگ گویش مازندرانی
کاستن، کم کردن، کسر کردن
فرهنگ گویش مازندرانی
فریب دادن و برانگیختن کسی برای دعوا لج بازی
فرهنگ گویش مازندرانی
درد شدید داشتن، طولانی شدن بارش باران
فرهنگ گویش مازندرانی
بستن، بستن در و پنجره و یا چیز دیگر، بدرقه کردن
فرهنگ گویش مازندرانی
انباشتن
فرهنگ گویش مازندرانی